آن زمان که روزگار قدرت بازوی تقدیر را به رخ ما بازیگران صحنه نمایش هستی میکشد،
آن زمان که روز را باید با شب تفسیر کرد،
و عشق را با نفرت،،،تشنگی را با سر آب،،،و قلب را با آهی
و آن زمان که میبایست حق را با نا حق وصله کرد
باید که خود را سپرد به آنچه که مقدر شد،،،از ازل
تقدیر را بر تارک ما نقش بستند، بهتر آنکه
توانستن را لا آقل در بازی بهتر در یافت
و خواستن را به تاریخ غبار گرفته یه در مانده سپرد.
و بهتر آنکه منطق را به رخ احساس کشید و گفت: اینگونه عاقلانه تر است
اینگونه دلچسب تر از روح است
و چه زیباست، بازی زیبا تر در نمایشخانهٔ دور بی انصاف.....آبان ۱۳۶۹
No comments:
Post a Comment