Saturday, November 22, 2008






‏‎جاده
دوست خوبم مریم از من خواسته، یه کم از خودم بگم.چی‌ بگم آخه عزیزم؟باشه،یه پریسا هستم، ۱۸ ساله امارات زندگی‌ می‌کنم.با دختر ۱۶ سالم(مریم)و شوهرم(علی‌).من اهل شمال، و اون اهل جنوب.چه شود؟ نه؟اینجا خیلی‌ گرم..امروز به جای بارون، طوفان داشتیم، از نوع خاکیش.اهل عشق ام.هنرم نقاشی.بیکارو خانه دار.چه بد، نه؟شاید کاری پیدا شه.یکی‌ از کارهای مورد علاقم، رانندگیه.کاش جاده‌ای بود بی‌ انتها تا ابد..تا حالا که فقط از دست دادم.منظورم زمانه.نمی‌شه گفت، خوش گذشت، که زود گذشت...نه.در خواب گذشت.جاده یه زندگی‌ وقتی‌ بی‌ علامت رانندگی‌ باشه..فقط سر عت رو زیاد می‌کنه.آخرش، یا میرسی‌، یا نمیرسی،یا زخمی میرسی‌، یا فلج!شاید هم برای همیشه بری تو کما.بعضی‌‌ها با علامت رانندگی‌ بدنیا میان،بعضیا هم مثل من!!!!!!!!شما چی‌؟میخواین زندگی‌ ساخته شده رو زندگی‌ کنین، با علامت، یا میخواین،،خودتون اونو بسازین، بعد زندگی‌ کنین؟

ارسال شده در جمعه، ۱ آذر ۱۳۸٧ - ساعت ۱٢:۱٤ ‎ق.ظ - نظرات: 0

No comments: