Saturday, November 22, 2008

Baran






‏‎باران
صبح که بیدار شدم، یه حسی بهم گفت،بوی بارون میاد،پنجره رو که باز کردم، فقط تونستم خیسی زمینو ببینم.امان از اینجا! بارونشم وقتی‌ میباره که در خوابی‌،همیشه اثری از چیزی هست، نه خود اون.همین برای من کافی‌ تا روحم به بوی بارون تازه شه.هرچه بود، هرچه هست،کاش پلی‌ میساختم، نمی‌‌دانم چرا بی‌ درنگ در ثانیه‌ها این چنین پریدن را به گام برداشتن ترجیح دادم؟کاش پلی‌ میساختمپلی‌ از جنس بلورپلی‌ از جنس خودمراست مانند دلمصاف مانند منمپل بسوی آنسوپل بسوی مهتابپل بسوی بارانکاش پلی‌ میساختمخود من تنهاخود من با منمیگذاشتم از آنمیرسیدم تا من!

ارسال شده در جمعه، ۱ آذر ۱۳۸٧ - ساعت ۱٢:۱٦ ‎ق.ظ - نظرات: 0

No comments: